فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

هدیه مصطفی

روزهای سیاه و سفید

 همدم کوچولوی من! حاالا می خوام برات از سخت ترین، بدترین و رنج آورترین خاطراتمون بگم. دختر گلم، این قصه ای که برات می گم، گفتنش منو خیلی آزرده می کنه. مطمئنم که تو هم از خوندنش متأثر می شی! یکی بود یکی نبود... یه روزی یه بابای مهربون بود که صبح زود رفت اداره؛ و دیگه به خونه برنگشت...                                            می دونی چرا؟ چون اون بابای مهربون برای این که دختر گلش تو راحتی باشه مثل همیشه می رفت که کار کنه. ولی توی یه تصادفی که نه خودش مقصّر بود و نه می تونست تو اون لحظه تصمیمی بگیره و حاد...
3 خرداد 1393

فصل اول زندگی نوگلم

نازنین دخترم سلام من مامان رویا،  عاشقانه دوستت دارم یه روزی از روزا من فهمیدم که یکی تو وجودم داره با من نفس می کشه. بعد فهمیدم که یه وروجک کوچولو که از اولم اسمش «فاطمه» بود، مهمون دل من شده.                                      وقتی به بابایی گفتم که یه مسافر کوچولو داریم یه برقی تو چشاش دیدم که هیچ وقت از خاطرم پاک نمیشه!                                           بابا واقعاً سورپریز شد...
3 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه مصطفی می باشد